علی پزشکی؛ پژوهشگر توسعه
این روزها فقط کافی است اندکی رسانههای غربی را پیگیری کنید تا ببینید چطور نگرانیهای زیست محیطی، فضای عمومی آن کشورها را تسخیر کرده؛ آن هم از سوی شهروندانی که معمولاً از بالاترین استانداردهای زیستمحیطی بهرهمند هستند. کانون احساسات آخرالزمانی در مورد وضعیت زمین، اروپای غربی است و بعد از آن آمریکای شمالی. برخی معتقدند این اضطراب زیست محیطی با بحران معنا در کشورهای مرفه گره خورده است. زندگی در یک جامعه ثروتمند به نوعی کسل کننده است. مبارزهای برای بقا وجود ندارد و زندگی نسبتاً راحت و افول مذهب سنتی، خلأیی ایجاد کرده که به طور فزاینده با دین جدیدی به نام «محیط زیستگرایی» (Environmentalism) پر میشود. نقطۀ مشترک بسیاری از فعالان محیط زیستی انتقاد از تولیدات کارآفرینانه در نظام سرمایهداری به دلیل آسیبهای زیست محیطیاش است. بسیاری حتی پا را فراتر از این میگذارند و سوسیالیسم را بدیلی مناسب برای محافظت از طبیعیت عنوان میکنند.
کدام نظام اقتصادی برای محیط زیست بهتر است؟
واقعیت این است که همۀ اشکال تولید کارآفرینانه منجر به آسیبهای زیستمحیطی میشود. تولیدات کشاورزی باعث جنگلزدایی، جابهجایی حیات وحش، و آسیب به زیستکره (Biospher) میشود. تولیدات صنعتی، گازهای گلخانهای را به جو وارد میکند و آلایندهها را به رودخانهها رها میسازد. حتی بخش خدمات هم با توجه به وابستگیاش به برق و همزمان انتشار دی اکسید کربن، آلودگی ایجاد میکند. بنابراین سؤال این نیست که کدام نظام اقتصادی به محیط زیست آسیب وارد نمیکند، بلکه پرسش اصلی این است که کدام نظام آسیب کمتری میرساند.
واقعیت این است که اقتصادهای سوسیالیستی به دلیل فقدان کارآفرینیهای خلاقانه بسیار ناکارآمد بودند. این وضعیت هنوز در مورد اقتصادهای باقیمانده در کوبا، ونزوئلا، و کرۀ شمالی وجود دارد. برای جبران ناکارآمدی برنامهریزی مرکزی – که ناشی از فقدان مکانیسم قیمتهای مبتنی بر بازار بود – اقتصادهای سوسیالیستی عموماً آسیبهای زیستمحیطی و سایر اثرات منفی بیرونی را نادیده میگرفتند. کشورهای سوسیالیستی برای به حداکثر رساندن تولید (جهت تلاش برای همگام شدن با اقتصادهای سرمایهداری کارآمدتر) استانداردهای پایین انتشار گازهای گلخانهای داشتند و برخی هم اصلاً نداشتند! مقررات ایمنی و بهداشتی یا نادیده گرفته میشد و یا به طور کلی وجود نداشت! اقتصادهای سوسیالیستی همچنین اتحادیههای کارگری مستقل را ممنوع کرده بودند و اغلب به کار بردهدارانه متوسل میشدند.بیاعتنایی سوسیالیستها به محیط زیست با تحقیر حقوق مالکیت تشدید شد.
در اقتصادهای سرمایهداری، مزارع و کارخانهجات متعلق به کارآفرینان و شرکتها هستند. اگر به محیط زیست یا نیروی کار آسیب وارد کنند، باید در دادگاه پاسخگو باشند. اما در اقتصادهای سوسیالیستی زمین و هوا (و در شدیدترین موارد، مردم) متعلق به دولت بودند. به عنوان مثال، یک کارخانۀ دولتی که توسط برنامهریزان مرکزی وظیفۀ تولید مقدار معینی میلگرد را بر عهده داشت، نه تنها مجاز بود، بلکه فعالانه از آن خواسته میشد که سهمیۀ تولید خود را بدون توجه به آسیب وارده به محیط زیست و مردم برآورده کند. در اقتصادهای سرمایهداری، اجرای استانداردهای زیستمحیطی و حمایت از کارگران به دولت سپرده شده است. در اقتصادهای سوسیالیستی، دولت هم مجری سهمیههای تولید است و هم محافظ فرضی محیط زیست و کارگران. وقتی نوبت به انتخاب بین این دو میرسید، سوسیالیستها تقریباً همیشه اولی را انتخاب میکردند. این تراژدی به وضوح از طریق مقایسۀ میزان انتشار دی اکسید کربن به ازای هر دلار تولید در کشورهای سوسیالیستی و سرمایهداری قابل مشاهده است.
همان طور که در نمودار ۱ میبینید، با گذشت زمان، انتشار گازهای گلخانهای در ایالات متحده کاهش یافته و روند مشابهی را نیز میتوان در روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ مشاهده کرد. شاید بهترین نمونۀ بیتوجهی سوسیالیستی به محیط زیست را بتوان در چین مشاهده کرد. انتشار گازها در طول جهش بزرگ مائو (۱۹۶۲- ۱۹۵۸) در مقایسه با ایالات متحده، به شکل قابل توجهی افزایش یافت. تا اواخر دهۀ ۱۹۷۰ – زمانی که چین سوسیالیسم را کنار گذاشت – میزان انتشار بالا باقی ماند. از زمانی که چین آزادسازی اقتصاد خود را با پذیرفتن مکانیسم قیمتهای رقابتی و حقوق مالکیت آغاز کرد، انتشار گازهای گلخانهای آن به شدت کاهش یافت.

سوسیالیسم هرگز راه خوبی برای حفاظت از محیط زیست نبوده است. از نظر تاریخی، آسیبهای زیستمحیطی ناشی از تولید سوسیالیستی بسیار بیشتر از آسیب زیستمحیطی ناشی از تولید سرمایهداری بوده است. تمامی پژوهشهای صورت گرفته پس از فروپاشی شوروی، کیفیت محیط زیست را در کشورهای سوسیالیستی سابق، پایینتر از کشورهای سرمایهداری نشان میدهد. فاجعۀ چرنوبیل و مخفیکاریهای که دربارۀ تبعات آن صورت گرفت، فقط نمونۀ کوچکی از آسیبهای سوسیالیسم شوروی به محیط زیست بوده است.
منحنی کوزنتس زیستمحیطی
بسیاری از مطالعات، شواهدی را مبنی بر وجود رابطۀ U شکل میان کیفیت محیط زیست و سطح درآمد سرانه کشف کردهاند که این پدیده در ادبیات اقتصادی، «منحنی کوزنتس زیستمحیطی» (Environmental Kuznets Curve) نام گرفته است. همان طور که در نمودار ۲ میبینید، شواهد نشان میدهد که در مراحل اولیۀ رشد اقتصادی، کیفیت محیط زیست کاهش مییاید، اما به محض آنکه درآمد از آستانۀ معینی فراتر میرود، کیفیت محیط زیست نیز شروع به افزایش میکند. این ایده که رشد اقتصادی نهایتاً به بهبود محیط زیست میانجامد، موجب شده تا بسیاری از متفکران توسعه، رشد اقتصادی را ضروریترین و مطمئنترین راه برای حفظ و بهبود محیط زیست تلقی کنند. در واقع مشکلات زیست محیطی پدیدهای موقت است، زیرا رشد اقتصادی و نوآوریهای فناورانه این مشکلات را به مرور زمان مرتفع میکنند. دانشمندان دریافتهاند که منحنی کوزنتس در همۀ حوزههای محیطی، از جمله آلودگی آب، انتشار دی اکسید کربن، نیتروژن، گوگرد، و تنوع زیستی صادق است.
به عنوان یک قاعدۀ کلی، هرچه افراد ثروتمندتر باشند، احتمال بیشتری دارد که برای «کالاهای لوکس» مانند هوای پاک و تمیزی رودخانهها و همچنین استانداردهای بالای بهداشتی و ایمنی در محل کار پول بپردازند. ممکن است عجیب به نظر برسد، اما محیط پاک و نیروی کار شاد، به معنای واقعی کلمه، تجملاتی هستند که برای اجداد بسیار فقیر ما در دسترس نبودند.
کشورهای سوسیالیستی به دلیل تبعات ناشی از برنامهریزی مرکزی، بسیار فقیرتر از همتایان سرمایهدار خود بودند. مردم در چنین کشورهایی در درجۀ اول به فکر بقای خود بودند. همۀ ملاحظات دیگر برایشان ثانویه محسوب میشد. باور نمی کنید؟ کافیست به زیمباوه نگاه کنید که پس از فروپاشی اقتصاد، مردم برای تأمین غذای خانوادههای خود شروع به کشتار حیات وحشی کردند که قبلاً محافظت شده بود. یا ونزوئلاییها که پس از فروپاشی اقتصاد، حیوانات باغ وحش کاراکاس را در منوی غذای خود یافتند! بدتر از همه، در واقعۀ «هولودومور» در اوکراین، مردم یکدیگر را میخوردند! طبیعی است که در چنین شرایطی نگرانیهای زیستمحیطی جایی ندارد.

مورد ایسلند
یک مثال بارز تحقق منحنی کوزنتس در دنیای واقع، ایسلند است. کشوری جزیره مانند که بیشتر به خاطر وایکینگها، مناظر برفی سریال بازی تاج و تخت، و حیات وحش باشکوهش شناخته شده است. برای هزاران سال، تا ۴۰ درصد از این جزیره – به اندازۀ ایالت کنتاکی آمریکا – پوشیده از جنگلهای توس بود. اولین مهاجران وایکینگ وقتی به ایسلند رسیدند، درختان را برای هیزم، کشتیسازی، چرای گوسفندان، و تأمین سوخت کورههای آهنگران خود قطع کردند. طبق گزارش موزۀ ایسلند، حدود هزار سال پس از میلاد، جنگلهای بومی توس کاملاً از بین رفته بودند. حالا گفته میشود که جنگلهای این جزیره دوباره در حال رشد هستند. سازمان جنگلداری ایسلند گزارش داده که تغییر وضعیت از جنگلزدایی خالص به جنگلکاری خالص در مقطعی بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ اتفاق افتاده؛ زمانی که سرانۀ تولید ناخالص داخلی برابر با برزیل امروزی بود.
این دقیقاً همان چیزی است که منحنی کوزنتس پیشبینی میکند. در ابتدا، در طول تبدیل یک کشور از یک اقتصاد فقیر و کشاورزی به یک اقتصاد ثروتمندتر و صنعتیتر، محیط زیست آن آسیب میبیند. با افزایش سرانۀ تولید ناخالص داخلی، یک نقطۀ عطف کلی رخ میدهد؛ مردم نسبت به محیط زیست آگاهتر میشوند و طبیعت شروع به بهبود میکند.
از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵، مساحت جنگلی ایسلند با نرخ ترکیبی ۵ درصد در سال افزایش یافته است. حدود یکپنجم جنگلهای موجود بهعنوان جنگلهای بازسازی شدۀ طبیعی طبقهبندی میشوند. این کار به دلایل تجاری و همچنین برای محافظت از خاک در برابر فرسایش انجام میشود. حتی پس از شوک بحران مالی در سال ۲۰۰۸، همچنان میلیونها درخت هر ساله کاشته میشوند و تلاشها برای رشد مجدد جنگلهای قدیمی و همچنین جنگلکاری مناطق جدید ادامه دارد.
نظر شما