کارآفرینی که همه زندگی خود را وقف پیشرفت و توسعه صنعتی کشورش کرده است معتقد است که هرچند هیچ کس از پول بدش نمی‌آید اما هدف کارآفرین نه صرفا جمع کردن پول، بلکه استفاده از آن برای ارتقای کیفیت زندگی و پیشرفت جامعه است.

پول، عنصری برای جمع کردن نیست

دوران دبیرستان و دانشگاه خود را در آکسفورد انگلستان درس خوانده است. به همین دلیل هم مانند بقیه انگلیسی‌های مبادی آداب و در وقت‌شناسی بسیار حساس است و حتی یک برنامه زمان‌بندی برای هر روزش دارد. به همین دلیل بیست دقیقه‌ای زودتر از زمان مقرر شده، خودم را به دفتر شرکت می‌رسانم. یک کتابخانه نسبتا بزرگ در لابی شرکت گذاشته‌اند که مشخص است کتاب‌های آن نه از سر رفع تکلیف، بلکه با دقت انتخاب شده‌اند. اول از همه کتاب «سرگذشت ۵۰ کنشگر اقتصادی ایران» را می‌بینم و بعد توجهم به کتاب‌های روانشناسی کار و سازمان و حتی رمان جلب می‌شود. خوب که نگاه می‌کنم کتاب‌های اقتصادی و صنعتی را هم می‌بینم. دفتر او در طبقه چهارم این ساختمان نسبتا بزرگ است و وارد که می‌شوی صدای او را از اتاقش می‌شنوی. برخلاف بقیه مدیرهای ارشد، در دفترش را نبسته اما هنوز از اتاق بیرون نیامده و مشغول صحبت‌های کاری با فرد آن طرف خط است. ساعت یک و نیم نشده و منتظر می‌مانم تا صحبت‌هایش تمام شود. هنوز خداحافظی نکرده، تلفن دیگری می‌زند و در این بین از اتاق بیرون می‌آید. نیروی خدماتی را دم در می‌بیند و در همین فاصله کوتاه تند تند از او می‌پرسد کمرت بهتر شد؟ جواب می‌شنود که شکر خدا بله. می‌پرسد دکتر رفتی؟ ‌ نیروی خدماتی می‌گوید نه آقای مهندس وقت نکردم. اوقاتش کمی تلخ می‌شود که وقتی باید پزشک ببینی، باید پزشک ببینی! حتما همین هفته پیگیری کن. آن قدر تند تند حرف می‌زند که این مکالمه در فاصله‌ کوتاهی که منتظر است تلفنش پاسخ داده شود، شکل می‌گیرد. من هم او را به فعال بودن، جنب و جوش و امیدواری می‌شناسم. «کارآفرین‌نیوز»، این بار با «علیرضا کلاهی صمدی» گفتگو کرده است؛ صاحب برند صنعتی خوش‌نام «کابل ابهر» که از ۱۳ سالگی دور از ایران بوده اما جزو حلقه اولیه و اولین نسل سرمایه‌گذاران استارت‌آپی در ایران است.

پول، عنصری برای جمع کردن نیست

من معمولا این مجموعه گفتگو را با سوال درباره کودکی آغاز می‌کنم تا یک سیر زمانی حفظ شود؛ اما درباره شما ترجیح می‌دهم که راجع‌ به داستان کابل ابهر بپرسم. این شرکت از آن پدر شما بوده و به شما رسیده است. لطفا بگویید ماجرای کابل ابهر از کجا شروع شد که حالا به این نقطه درخشان رسیده است؟

همزمان با سالی که من به دنیا آمدم یعنی سال ۱۳۵۲، پدرم در شرکت ایران سوئد مشغول به کار می‌شود. ایران سوئد یک شرکت تخصصی صادرات به کشورهای اسکاندیناوی بود که در کشورهای مختلف دنیا هم شعبه داشته است. پدر من، رئیس بخش چاپ در این شرکت بود. آن زمان سوئد و دانمارک به ایران ماشین‌های چاپ می‌فروختند. پدر هم به واسطه این کار با صنعت چاپ آشنا می‌شود و شروع به اجاره چاپخانه‌ها در وقت‌های اضافه خود می‌کند تا بتواند درآمدی اضافه برای خود دست و پا کند. ایشان برای این که سرمایه اضافی برای آغاز کسب و کار برای خود دست و پا کند، شب‌ها چاپ‌خانه اجاره می‌کرد و کاتالوگ و محصولات تبلیغاتی شرکت‌ها را چاپ می‌کرد. بعد از گذشت دو سه سال، شریک شرکتی به نام تکنوچاپ می‌شود. آن زمان شرکت تکنوچاپ به صورت انحصاری برای مینو و مرحوم حاج علی خسروشاهی کار می‌کرد.

یعنی پدر شما با مرحوم خسروشاهی ارتباط داشتند؟

بله پدر همیشه می‌گوید یکی از نقطه عطف‌های زندگی کاری من همین ارتباط و شاگردی با مرحوم حاج علی خسروشاهی بود که از ایشان بسیار یاد گرفتم.

چقدر جالب، مرحوم خسروشاهی یکی از محترم‌ترین کارآفرینان ایرانی است. عذر می‌خواهم، داشتید درباره شرکت تکنوچاپ می‌گفتید.

شرکت تکنوچاپ در سال‌های قبل از انقلاب، شروع به دریافت اخذ نمایندگی برخی از شرکت‌های اسکاندیناوی در ایران کرد و این سنت را بعد از انقلاب هم ادامه داد. او جوینت ونچری با نام شرکت اکمن ایران تاسیس کرد که ۵۰ درصد آن برای شرکتی به نام اکمن لیلیک سویس و ۵۰ درصد آن هم برای شرکت ما بود. ما گروهی از نمایندگان شرکت‌های دانمارکی، نروژی، سوئدی، فنلاندی در حوزه‌های کاغذ، پالپ، مواد شیمایی و صنعت پلیمر داشتیم.
پدر بعد از آن و تقریبا همزمان با جنگ هم شرکت گرانول قزوین را تاسیس می‌کند که اولین واحد آمیزه‌سازی پلیمر در ایران بوده است. اگر بخواهم ملموس‌تر برای شما توضیح بدهم، در این شرکت پی‌وی‌سی خام، تبدیل به پی‌وی‌سی لوازم کف پوش و سیم و کابل و امثال آن می‌شد. اصلا آشنایی و ارتباط ما با سیم و کابل هم از همین جا می‌آید؛ زیرا گرانول قزوین، تغذیه‌کننده بخش عمده‌ای از صنعت سیم و کابل ایران بوده است. از سوی دیگر هم نمایندگی‌های خارجی هم پدر را ترغیب می‌کنند که به سوی صنعت سیم و کابل بیاید.
البته من معتقد بودم که ارتباط پدر من با صنایع پتروشیمی بیشتر بود و اگر به جای صنعت سیم و کابل به سمت آن صنعت می‌رفت، موفق‌تر ظاهر شده، قطعا شرکت بسیار بزرگ‌تری داشت و در بخش خصوصی یکی از شناخته‌شده‌ترین فعالان پتروشیمی محسوب می‌شد.

کابل ابهر در چه سالی تاسیس شد؟

کابل ابهر در سال ۱۳۷۱ تاسیس شد. اولین تولیدات ما در سال ۱۳۷۳یا ۱۳۷۴ از کارخانه بیرون می‌آمد. در نهایت کارخانه ما، سال ۱۳۷۵ توسط آیت‌الله هاشمی افتتاح شد و کلنگ کارخانه فشار قوی ما نیز در همان زمان خورد. ما از همان ابتدا هدف خاصی داشتیم و قرار بود که کابل ابهر، حفره‌ای را در ایران پر کند. این حفره، تولید کابل‌های تخصصی بود که تا پیش از آن از خارج وارد می‌شد. شرکت‌های ایرانی به‌رغم قدمتی ۲۵ ساله، کابل‌های بسیار ساده ساختمانی تولید می‌کردند.

پول، عنصری برای جمع کردن نیست

آقای کلاهی به قول خودتان «پر کردن حفره» را از کجا آغاز کردید؟

ما کارمان را با تولید کابل‌های ضدآتیش برای مترو آغاز کردیم. این کار بسیار سخت بود زیرا پیمان‌کاران به شرکت‌های ایرانی اعتماد نمی‌کردند و ما مجبور شدیم دو اعتبارنامه بین‌المللی اخذ کنیم تا توجه داخل به ما جلب شود. ما یک اعتبارنامه از شناخته‌شده‌ترین مرجع آزمایش‌های آتش و برق در دنیا گرفتیم که در انگستان است. اعتبارنامه دوم خود را هم از شرکتی در هلند گرفتیم که مرجع صنایع برق در دنیاست.

مگر کابل‌های ضدآتش باید چه ویژگی‌هایی داشته باشند؟

کابل های ضدآتش ویژگی‌های خاصی دارند؛ تصور کنید در فضایی مانند مترو آتش‌سوزی شود. اگر قرار باشد کابل ضدآتش هم مانند کابل عادی دود کرده و گاز کلر آزاد کند، چه می‌شود؟ می‌دانید که کلر یکی از سمی‌ترین گازهای جهان است. اولین سلاح شیمیایی در جهان کلر است. آلمانی‌ها در جنگ جهانی اول، قبل از این که سلاح شیمیایی پیشرفته اختراع شود، از کلر استفاده می‌کردند. جالب است که بدانید آلمانی‌ها در آن زمان کپسول‌های کلر را درون توپ می‌گذاشتند و به سمت خندق‌ نیروهای مقاومت شلیک می‌کردند. این گاز هم بسیار سریع دشمنان را خفه می‌کرد. ما در مترو، یک سری مدارهای حیاتی مثل هواکش‌ها و روشنایی‌های اضطراری داریم که این مدارها باید در شرایط اضطراری آتش‌سوزی کار کند تا مردم به بیرون از مترو هدایت شوند. فقط تجسم کنید که در تونل مترو آتش‌سوزی شود، دود غلیظ انتشار پیدا کند و علاوه بر همه این‌ها، چراغ‌ها و هواکش‌ها هم از کار بیفتند تا یک فاجعه انسانی رخ دهد. به همین دلیل هم ما دو نوع کابل‌ ضد آتش یعنی کابل بدون دود و مواد سمی و کابل‌ مقاوم در برابر آتش را در داخل کشور تولید کردیم و در اختیار شرکت‌های مترو قرار دادیم. تقریبا تمام تونل‌های ترافیکی تهران، متروهای اکثر شهرها، برج میلاد، آزادراه تهران شمال و بسیاری از معابر دیگری که اکنون به خاطر نمی‌آورم، همه با کابل‌های ضد آتش ما راه‌اندازی شده‌اند.
 

دیگر چه کابل‌های تخصصی تولید کردید؟

گام بعدی ما تولید کابل‌ نفتی بود. ما اولین شرکت ایرانی بودیم که کابل نفتی تولید کردیم. قبل از ما همه کابل‌های نفتی ایران، وارداتی بودند اما فکر می‌کنم که امروز بیش از ۵۰ درصد ظرفیت پارس جنوبی، بالغ بر دو سوم ظرفیت پتروشیمی ایران و حداقل ۷۵ درصد ظرفیت‌های پالایشگاهی کشور با کابل‌های ما ساخته شده است.
گام بعد هم کابل‌های فشار قوی بود. تا قبل از این، تولید کابل فشار قوی در ایران محدود به ولتاژ ۶۳ کیلوولت می‌شد. ما اولین قرارداد ۱۳۲ کیلوولت را برای پروژه برق‌رسانی حرم مطهر رضوی بستیم. بعد هم به سمت تولید کابل‌های ۲۳۰ آمدیم. حضور کابل‌های ۲۳۰ احتمالا برای شما و مخاطبان بسیار ملموس باشد زیرا شهر تهران تا قبل از بومی شدن و تولید این کابل‌ها در درون مرزهای کشور، عمدتا توسط خطوط هوایی و دکل‌های انتقال نیرو تغذیه می‌شد؛ اما اکنون این دکل‌ها محدود و با کابل‌ها زیرزمینی جایگزین شده‌اند. کابل‌های ۲۳۰ اثرات زیست‌محیطی ندارند و زیبایی شهری را تحت شعاع قرار نمی‌دهند. به جز این کابل زیرزمینی، پایداری شبکه را افزایش می‌دهد و اثرات سو را ندارد. تا قبل از این که ما به این حوزه ورود کنیم و از سال انقلاب تا سال ۱۳۸۶ که ما گواهی‌های لازم را گرفتیم حدود ۲۰ کیلومتر کابل ۲۳۰ در تهران کار شده بود اما از سال ۱۳۸۶ تاکنون، این رقم به ۳۰۰ کیلومتر کابل ۲۳۰ افزایش یافته است. اگر محدودیت‌های بودجه‌ای وزارت نیرو و برق منطقه‌ای تهران وجود نداشت، این رقم بیشتر هم می‌شد.
همچنین، ما اولین و تنها مدار کابل زیردریایی خاورمیانه را در هنگام و قشم نصب کردیم؛ اخیرا هم برای انتقال داده و سیگنال‌های تلفن برای همه جزایر خلیج فارس، تکنولوژی‌های جدید مانند کابل‌های فشار بسیار قوی تولید کردیم که با استفاده از روکش آلومینیوم، قابلیت دفع مستقیم دارند. این کابل‌ها کمک کرد عادت‌های قدیمی و زمان‌بر مانند حفر تونل‌های بتونی ترک شود. در واقع، وزارت نیرو با استفاده از این کابل‌ها توانست در زمان صرفه‌جویی کند. اگر وزارت نیرو به این روند ادامه دهد، می‌تواند به ازای هر کیلومتر، نزدیک به ۱۰۰ میلیارد تومان در پروژه‌هایش صرفه‌جویی کند.
کابل‌های روکش‌دار پلی آمیک هم جایگزین کابل‌های روکش سرب است و از سویی زیان‌های زیست محیطی سرب را ندارد. این کابل‌ها از نظر خواص مکانیکی بسیار برتر و حتی ضدموریانه هستند.

شما صادرکننده کالای صنعتی هم هستید. درست است؟

کابل ابهر، در همین زمان نسبتا کوتاه توانسته که سه دوره واحد نمونه صنعتی کشور و سه دوره واحد نمونه کیفی کشوری شود و همچنین چهار دوره واحد نمونه صادراتی کشوری بوده است. کابل ابهر اکنون هم بزرگ‌ترین صادرکننده کابل در کشور است. از همه مهم‌تر این که این ما بزرگ‌ترین صادرکننده کالای صنعتی کشور هستیم.
همان طور که می‌دانید عمده محصولات صادراتی ایران کالای صنعتی نیست بلکه مواد اولیه خام است.

اگر ممکن است از بقیه شرکت‌های خانوادگی هم بگویید.

شرکت‌ گرانول قزوین، در دوره‌ای تحت مدیرتی هیاتی و خانوادگی قرار گرفته بود اما اکنون چند سال است که دوباره سودده شده است. من همیشه می‌گویم که در کار، دوست، آشنا یا فامیل نمی‌شناسم و تنها به توانمندی و حرفه‌ای بودن افراد نگاه می‌کنم. البته این روش، حداقل برای سازمان‌های ما همیشه جواب داده است. ما بعد از حذف مدیریت قبل شرکت گرانول قزوین، شاهد این بودیم که سازمان سالی ۴۰ تا ۵۰ درصد رشد کرد.
شرکت آمیزه‌های پلیمری ابهر، واحد نمونه صنعتی سال گذشته کشور شد که دانش بنیان و نمونه صادراتی نیز است. این شرکت سالانه ۱۰ میلیون دلار صادرات کالای تخصصی دارد. اخیرا هم قصد کردیم که به بخش معدن ورود کنیم.

حالا لطفا بگویید که شما چطور از انگلستان وارد این ماجراها شدید؟

من تمام دوران مدرسه و دانشگاه را در انگلستان بودم و سال ۷۶ به ایران بازگشتم. از روز اولی که به دانشگاه رفتم و انتخاب رشته کردم، هدفم این بود که به سازمان خودمان برگردم. همان سال‌ها هم می‌دیدم سازمانی که در آن هستم، سنتی و فردمحور است. بنابراین قرار نیست به من، جوان تازه وارد، میدان داده شود و به زودی تبدیل به یک نیروی کار می‌شوم که هر چیزی بقیه بگویند، انجام می‌دهم. فکر کردم که من در قدیمی‌ترین دبیرستان و بهترین دانشگاه جهان درس خوانده‌ام و برای خودم تفکری دارم. به همین دلیل هم ترجیح می‌دادم واحدی را در اختیار من بگذارند و حوزه اختیاراتم را نیز مشخص کنند تا در آن جا کار کنم و واحد را به شکوفایی برسانم. وقتی ان اتفاق نیفتاد، سازمان را ترک کردم. حدود پنج سال در یک شرکت بین‌المللی کار می‌کردم و تقریبا شش ماه قبل از فوت پدرم به سازمان بازگشتم. پدر در سن ۵۷ سالگی، به دلیل مشکلات سازمان در آن مقطع، فوت کرد. سازمان در آن زمان موقعیت مالی بسیار بدی داشت و نسبت آنی ما زیر دو دهم بود؛ عملا شرکت ورشکسته بود. بدهی‌های زیاد فروش کم و عدم سودآوری سه خصوصیت آن زمان شرکت بود. با وجود این که ما در خانواده سابقه بیماری قلبی نداریم اما پدر من در سن ۵۷ سالگی، سکته قبلی کرد و درگذشت.

مجبور شدم آستین‌ بالا بزنم و خودم را تمام‌قد وقف سازمان کنم. من در آن دوره بدون اغراق، هفته‌ای ۱۰۰ ساعت کار می‌کردم.

شما در آن زمان چند ساله بودید؟

من آن زمان هنوز سی سال هم نداشتم.


چطور توانستید شرکت را از آن بحران بزرگ نجات دهید؟

من بی‌تجربه بودم و با سازمانی ۷۰۰ نفره که خیلی هم آن را نمی‌شناختم مواجه شده بودم. مجبور شدم آستین‌ بالا بزنم و خودم را تمام‌قد وقف سازمان کنم. من در آن دوره بدون اغراق، هفته‌ای ۱۰۰ ساعت کار می‌کردم. ما باغی در میگون داریم؛ همین حالا، گاهی که فشار کاری و عصبی زیاد می‌شود، به آن جا می‌روم که به اصطلاح باتری‌هایم شارژ شود. شاید باورتان نشود اما در آن مقطع، هر سه ماه یک بار هم نمی‌توانستم تا میگون که در ۳۵ کیلومتری تهران است، بروم. خوب به یاد می‌آورم که حتی پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها هم در همین دفتر می‌نشستم و کار می‌کردم. به لطف و کمک تیم خوبی که در این مجموعه بود، مقداری شانس و کار زیاد، اوضاع سازمان سامان گرفت و امروزه شرایط مالی بسیار خوب و برند قوی دارد. ما حتی در کشورهای منطقه هم شرایط قابل قبول و مطلوبی داریم. بزرگواری، اخیرا تعریف می‌کرد قرار بوده با یک طرف عراقی برای کار مشترکی سرمایه‌گذاری کند. طرف عراقی از وزیر نیروی عراق مشورت خواسته بود. وزیر نیرو هم پرسیده بود که پارتنر شما برای این پروژه کیست که گفته بودند کابل ابهر. وزیر نیرو هم گفته که عالی و قابل اعتماد است. من از خیلی از دوستان ایرانی دیگر هم شنیدم که در محافل عراق، نام ما به نیکی یاد می‌شود. من خوشحالم با وجود همه مشکلات و فضای نامطلوب کسب و کار که ما با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم، بالاخره موفق شدیم در برابر رقبای غول خود که گردش مالی‌شان به جرات بین ۷ تا ۱۳ برابر ماست -یعنی عربستانی‌ها، عمانی‌ها و ترکیه‌ای‌ها- در این بازار موفق شویم. این دستاوردها در شرایطی رخ داد که دست و پای ما بسته است. ما تولیدکنندگان، مشکلات بورس کالا، پیمان‌سپاری ارزی، تحریم، نرخ بالای تامین مالی، برند ضعیف ملی و مشکلات بی‌شمار دیگر داریم. اکنون هم برنامه داریم فعالیت خود را در سطح برون مرزی توسعه دهیم. همچنین قصد داریم هولدینگ خود را وارد لاین سوم که فلزات رنگی است، کنیم.

من شنیده‌ام که یک بار خودتان به شوخی می‌گفتید در ابهر، هر کس که در شرکت کابل ابهر مشغول به کار باشد و به خواستگاری برود راحت‌تر به او جواب مثبت می‌دهند. چه سیاستی موجب شده که شما هم برندگینگ خوبی میان مشتریان و متقاضیان داشته باشید و هم کارکنان این مجموعه از کار در آن راضی باشند؟
ما از نظر پرسنلی، همیشه سعی کردیم فضای کاری مناسب فراهم کنیم. حقوق ما همیشه حقوق خوبی بوده است. ما سعی می‌کنیم حقوقی در دهک اول بدهیم و از آن مهم‌تر این که حقوق را سر وقت پرداخت می‌کنیم. دو سه سالی است که تورم زیاد شده و به همین دلیل هم کمک‌های غیرنقدی زیادی به پرسنل می‌کنیم. راستش را بخواهید همین امسال هم دیدم با توجه به تورم وحشتناکی که با آن مواجه هستیم، ۲۵ درصد افزایش حقوق قانونی، کفاف زندگی همکاران ما را نمی‌دهد؛ به همین دلیل هم پیشنهاد دادم خودمان هم ۲۰ درصد حقوق را افزایش دهیم اما باید شرط می‌گذاشتیم که ۲۰ درصد تعدیل نیرو کنیم تا هزینه‌های سازمان خیلی بالا نرود. در نهایت، برای این که کسی را از کار بیکار نکنیم، یک شرط دیگر گذاشتیم. قرار شد تولید را ۲۰ درصد افزایش دهیم. تیم اجرایی هم برای دستیابی به این هدف خیلی خوب حرکت‌ می‌کند؛ من هم امیدوارم با وجود چالش‌هایی که در بازارهای صادراتی پیش آمده، در بخش فروش دچار مشکل نشویم. بالاخره ثبات سازمانی، خوش‌نامی و حقوق سر وقت باعث شده که در شهرستان کوچکی مانند ابهر، خانواده‌ها فکر کنند اگر جوانی در چنین سازمانی کار می‌کند، توانایی تشکیل خانواده هم دارد.

ما درباره تاریخ و فعالیت‌های کابل ابهر مفصل صحبت کردیم. حالا دوست دارم سراغ بخشی برویم که برای من خیلی جالب است. از سابقه‌ و فعالیت در استارت‌آپ‌ها بگویید.

بعد از این که شرکت از بحران‌های اولیه عبور کرد- یعنی سال ۱۳۹۱- به کارهای استارتاپی پرداختم. من جزو تیم و همچنین هسته اولیه بنیانگذاران سرآوا و همچنین از سال ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۰هم عضو هیات مدیره دیجی کالا بودم. اکنون هم در کمیته سرمایه‌گذاری صندوق جسورانه سرو هستم که یک صندوق بورسی است. یکی دو کار داوطلبانه هم مثل کاربوم انجام دادم. اکنون هم به عنوان نماینده سرو و به‌زودی به‌عنوان سرمایه‌گذار شخصی، در شرکتی بسیار جذاب که در حوزه هوش مصنوعی کار می‌کند به نام فرادید کار می‌کنم. این شرکت و افراد درون آن واقعا کارهای بارز و مهمی در کشور می‌کنند که مایه لذت من است.


تا پیش از سرآوا استارت‌آپ‌ها اصلا وارد ایران نشده بودند و قرار بود برای اولین بار، کانسپتی با عنوان استارت‌آپ وارد کشور شود. بنابراین، سرمایه‌گذاری در سرآوا اقدام پرریسکی محسوب می‌شد. چرا سرمایه خود را به کابل ابهر اختصاص ندادید و چطور توانستید اطمینان کنید و جزو حلقه اولیه سرآوا شوید؟

اولا این که حضور من در این شرکت ارثی بود. علاقه خودم همیشه به صنایع های‌تک و فناورانه اختصاص داشت؛ وقتی سعید رحمانی به ایران آمد با چند نفر از آشنایان من تماس گرفته بود و گفته بود که من قصد دارم چنین شرکتی در ایران داشته باشم. سرآوا با همکاری یک شرکت چند ملیتی بازار ایران را مطالعه کرده بود. دوستان من هم گفته بودند ما اطمینان به بازاری که دیده نمی‌شود، نداریم اما دوستی داریم که به این حوزه علاقمند است. این گونه وارد سرآوا شدم.
ما در هسته اولیه سرآوا سه نفر بودیم. سعید گفت ما ۲۵ میلیون دلار پول برای شروع سرآوا می‌خواهیم. او مطالعات و پروژه‌هایی که در نظر داشت را به ما نشان داد. من گفتم که می‌توانم حدود ۱۰ درصد از این مبلغ را پرداخت کنم. بعد از آن شروع به تماس با دوست و آشنا کردیم. دوستان من می‌گفتند اگر تو اینجا سرمایه‌گذاری می‌کنی، ما هم سرمایه‌گذاری می‌کنیم. همین‌طور بود که در سرآوا دور هم جمع شدیم و ما گروهی بودیم که همه به نحوی از قبل هم دیگر را می‌شناختیم. البته مجبور شدیم در لحظه‌های آخر سهام‌دار نیمه دولتی و غیرمستقیم دولتی را نیز وارد سرآوا کنیم؛ صندوق بازنشستگی کارکنان بانک تجارت.

چرا سرمایه‌گذار نیمه‌دولتی وارد سرآوا کردید؟

برخی از سرمایه‌گذاران ما در لحظه آخر از سرمایه‌گذاری انصراف دادند و ما مجبور شدیم در دقیقه نود این حفره را با سرمایه‌گذاران نیمه‌دولتی پر کنیم.

پس سرآوا سرمایه‌گذار دولتی هم داشته است. پس چرا این طور به نظر می‌رسید که دولت با سرآوا تضاد منافع دارد؟

مسائل پیش آمده تا حد زیادی سیاسی بود اما در درجه اول، این که کل قضیه استارت‌آپ ناشناخته بود، موجب این چالش‌ها شد. انسان به طور طبیعی، از هر چیزی که نمی‌شناسد، واهمه دارد. طرف دولتی هم به درستی نمی‌دانست که دقیقا در سرآوا چه اتفاقی در حال رخ دادن است از سوی دیگر ما هم به دستاوردهای بزرگی رسیده بودیم. ما در آن زمان توانستیم سرمایه‌گذارخارجی به کشور جذب کنیم. آن هم سرمایه‌گذاری که حاضر شده بود ۲۵۰ میلیون یورو در کشور سرمایه‌گذاری کند. همه این اتفاقات هم درست قبل از برجام رخ می‌داد و ما همه قراردادها را امضا کرده بودیم؛ تنها منتظر اعلام برجام بودیم. وقتی برجام امضا شد، دولت آقای روحانی هم دستاوردهای ما را به حساب موفقیت‌های خود نوشت. با این حال در نهایت ما قربانی رقابت‌های سیاسی شدیم. من بسیار متاسفم که منافع ملی کشور، ‌این گونه قربانی درگیری‌های جناحی شد. اگر قرار باشد پیشرفت کنیم، باید یاد بگیریم که مسائل سیاسی و جناحی کشور را به بقیه امور و بخش‌های کشور انتقال ندهیم.
دلیل دیگر، آن بود که عمده افرادی که دور میز سرآوا نشسته بودند، جوان‌تر و کم تجربه‌تر بودند. بسیاری از آن‌ها خارج از کشور درس خوانده بودند و برخی حتی دو تابعیتی بودند. بنابراین آن‌ها از تیپ متفاوت‌تری آمده بودند. در آخر، مقداری هم گرفتار تنگ‌نظری شدیم. همه این‌ها کنار هم و باهم جمع شد و تبدیل به دملی چرکین شد که ما را هم بسیار آزار داد.

همزمان که دولت به شما اعتماد نداشت، مردم هم نتوانستند به شما اعتماد کنند؛ سال گذشته مدام می‌دیدیم که در فضای مجازی مردم به دیجی‌کالا حمله می‌کردند.

همان موقع‌ها در ایونت اینوتکس من گفتم ما چوب چهار سر طلا هستیم. ما بالاخره نفهمیدیم که باید چه کار کنیم یا از کدام طرف دلجویی کنیم و از چه کسی حمایت بخواهیم. تازه از سوی دیگر رسانه‌های آن طرف آبی مدام در حال تخریم سازمان‌های ما و چهره تک تک ما هستند. مگر ما چه گناهی داریم؟

پس کارآفرینی به چشم کسی ارزشمند نیست. چرا کارآفرینی در ایران ضد ارزش است؟

راستش مقداری به دلیل فرهنگ چپ است و مقداری از آن هم عصبانیت و واکنش به‌حق مردم نسبت به فقر و فساد زیادی است که می‌بینند. آنان که چاره‌ای ندارند و هر دری می‌زنند، موفق نمی‌شوند، تصور می‌کنند هر کسی که موفق شده حتما فرد فاسدی است. به نظرم می‌رسد که بخشی از آن هم فرهنگی است. عبید زاکانی نوشته‌ای دارد که حافطه من به خوبی یاری نمی‌دهد که آن را کامل به یاد بیاورم اما می‌گوید که شب خواب دیده‌ام به جهنم رفته‌ام. در آنجا گودال‌هایی وجود دارد که در هر یک از این گودال‌ها، قومی شکنجه می‌شود. دیوی هم بالای سر آن گودال‌ها ایستاده است تا کسی فرار نکند ولی بالای گودال ایرانی‌ها کسی نیست. پرسیدم چرا کسی از این گودال مراقبت نمی‌کند؟ پاسخ شنیدم زیرا اگر کسی بخواهد فرار کند، خود مردم به او اجازه فرار نمی‌دهند و او را به داخل می‌کشانند؛ به همین خاطر هم لازم نیست ما برای آن‌ها نگهبان بگذاریم. وقتی عبید زاکانی چنین نوشته است یعنی این مساله اصلا چیز جدیدی نیست. ماجراهای سال گذشته واقعا موجب افسوس من شد؛ چون حرف‌هایی از افرادی شنیدم که اتفاقا فقیر نیستند و تسهیلات دارند. برخی از آنان حتی ما را می‌شناسند ولی این افراد در آن جو هیجانی صحبت‌هایی کردند که من تعجب کردم. وقتی به آن‌ها اعتراض کردم، به من گفتند شما آزادی بیان را نمی‌پذیرید. من هم جواب دادم لابد شما آزادی بیان را با لجن پراکنی اشتباه گرفته‌اید.

فکر می‌کنید اگر همسوتر با استارتاپ‌ها برخورد می‌شد، دیجی کالا هم می‌توانست تبدیل به استارت‌آپی مانند ترندیول شود؟

ببینید دیجی کالا بسیار جلوتر از ترندیول بود. زمانی که دیجی کالا تشکیل شد، بلومبرگ، اکونومیست و بسیاری دیگر از مجله‌های معتبر دنیا درباره اکوسیستم استارت‌آپی ایران می‌نوشتند. آن زمان بازار کنفرانس‌های بین‌المللی در پسابرجام هم بسیار داغ بود. شوخی نبود ما ۲۵۰ میلیون یورور سرمایه‌گذار خارجی به کشور آورده بودیم. سرمایه‌گذار خارجی این عدد را در صنعت پتروشیمی، نفت، ساختمان و زمین سرمایه‌گذاری نکرده بود بلکه واقعا قرار بود به دانش کشور سرمایه تزریق شود. به نظر من، ما می‌توانستیم چندین یونیکورن در ایران داشته باشیم اما امروز حتی یک یونیکورن هم نداریم و این واقعا، مایه خجالت است. اصلا ترندیول ترکیه را رها کنید. ارمنستان، کشوری با آن جمیعت، هفت یونیکورن دارد. امارات هم یونیکورن دارد. فقط به این فکر کنید که ارمنستان هم یونیکورن دارد. اگر برخی دست‌اندازهای داخلی و خارجی ماند تحریم ایجاد نشده بود، اکنون ما هم یونیکورن داشتیم. قطع جریان سرمایه‌گذاری خارجی و تحریم‌های ترامپ آسیب بسیار جدی به ما زد. بسیاری از افراد بی‌اطلاع وقتی می‌خواهند استارتاپ‌ها را در فضای مجازی بکوبند، می‌گویند شما فکر می‌کنید کار خاصی کردید؟ اگر آمازون و غیره در ایران بود شما اکنون هیچ جایی نبودید. اتفاقا، اگر آمازون به ایران آمده بود هم ترجیح می‌داد در همین استارتاپ ما سرمایه‌گذاری کند. همان طور که آمازون در دبی ترجیح داد سرمایه خود را در سوق که تازه از دیجی کالا کوچک‌تر هم بود سرمایه‌گذاری کند. دیجی کالا اتفاقا خندق و مزیت رقابتی کلیدی داشت که سوق نداشت و آن هم این که ما در ایران، خودمان لجستیک کالاها را در دست داشتیم. به همین دلایل هم اگر آمازون به ایران آمده بود، در دیجی‌کالا سرمایه‌گذاری می‌کرد و دوباره از صفر مسیر استارت‌آپی را آغاز نکرده بود. شرکت‌های استارت‌آپی داخلی با حضور شرکت‌های بین‌المللی خارجی، بزرگ‌تر و توانمندتر می‌شدند. اصلا اگر این اکوسیستم وجود داشت ما بسیار پیشرفت می‌کردیم. شرکت‌های زیادی در حوزه هوش مصنوعی در خود ایران بسیار چراغ خاموش و با این دغدغه که کسی نفهمد ایرانی هستند، فعالیت می‌کنند. بسیاری از این حوزه‌ها بسیار حساس است و اگر جهان بداند فلان شرکت ایرانی است، آن را تحریم می‌کند. این افراد نمی‌توانند با برند ایرانی چیزی تولید کنند و باید پایگاهی خارج از ایران بسازند تا از این کانال بتوانند کالاهای خود را به فروش برسانند. در هر صورت تحریم داخلی و خارجی باعث زمین‌گیری اکوسیستم شده است.

شاید من نتوانستم سوالم را خوب انتقال دهم و منظورم را برسانم. من در واقع می‌خواهم بدانم چرا علی کلاهی که از انگلستان به ایران آمده و اقتصاد کامودیتی‌محور، ارزمحور و ملک‌محور ایران را دیده است، تصمیم می‌گیرد برای اولین بار در استارت‌آپی ایرانی سرمایه‌گذاری کند؟ چرا سرمایه خود را صرف چنین فضایی کردید که هیچ امنیتی در آن وجود نداشت؟

علاقه. با دو دوتا چهارتا، اگر در همان سال من پولی که برای سرآوا کنار گذاشتم را در ملک سرمایه‌گذاری می‌کردم، این دردسرها را نداشتم و این قدر هم فحش نمی‌خوردم. اصلا اقتصاد ملک خودش یکی از چالش‌های جدی این کشور است؛ اولا که سرمایه مملکت را یک جا قفل کرده است. دوم این که ارزش کل املاک و مستغلات در ایران به ارزش ‌GDP شش به یک است اما در آمریکا این عدد دو است. این به من می‌فهماند که جامعه ایران احساس می‌کند ملک، سرمایه‌گذاری امنی است. این میزان سرمایه اگر به سمت مولد هدایت می‌شد، چه اتفاقی افتاده بود؟ منظورم از سمت مولد لزوما استارت‌آپ‌ها هم نیست. اصلا اگر این سرمایه به سمت بورس می‌رفت، وضعیت خیلی متفاوت بود. لازمه این اعتماد هم آن بود که دولت بورس را به جای امنی برای سرمایه‌گذاری تبدیل می‌کرد؛ این گونه بورس تبدیل به مکانی برای هدایت جریان نقدینگی و حفط ارزش سرمایه‌ها می‌شد زیرا شرکت‌های خوب بورسی ما کاملا ضد تورم هستند و پا به پای دلار، ارزش آن‌ها هم افزایش می‌یابد. متاسفم که به دلیل ندانم‌کاری‌های دولت چنین اطمینانی در بورس حاصل نشد. متاسفانه نظام بانکی و ساختار مشوق‌های صنعتی ما تاکنون جایزه را به افراد مولد نداده است و به‌جای آن این امتیاز را به افراد رابطه‌دار، سوداگر و سفته باز داده است. شاید حداقل بورس می‌توانست این جایزه را در اختیار افراد خالق ارزش بگذارد که این هم نشد.
می‌پرسید چرا ما تصمیم گرفتیم سرمایه خود را وسط بگذاریم؟ شاید گرایش‌های روحی که از پدرم به ارث برده بودم. به خوبی به یاد می‌آورم در سال ۱۳۷۲ که پدرم در حال خرید زمین در میگون بود، چنین نکرد. آن موقع هم زمین در آن منطقه بسیار ارزان بود. میگونی‌ها هم دیدند که فردی از تهران در اینجا زمین می‌خواهد، خوشحال شدند. قیمت زمین هم متری هزار تومان بود. پدرم زمین‌های خوب را که می‌دید به دوستانش زنگ می‌زد که دوستانش بیاید و آن زمین‌ها را بخرند. من به او گفتم تحلیل تو این است که این زمین‌ها رشد خواهد کرد و این تحلیل هم درست است. چرا زمین بیشتری نمی‌خری؟ اینجا تنها ییلاق خوب تهران است؛ زیرا لواسان شلوغ و آلوده است و فشم هم خفه است. او گفت من کارخانه‌دارم و نه زمین‌باز؛ به اندازه‌ای که خودم می‌خواستم زمین خریدم و بیشتر از این هم زمین نخواهم خرید. پدر اساسا با این ایده که ملک بخری و با اجاره آن ملک امورات خود را بگذرانی، مخالف بود. پدرم در سال ۱۹۸۶ میلادی در منطقه ویژه جبل علی دبی ۲۰ هزار متر زمین خرید. او می‌خواست یک شعبه از گرانول قزوین را آنجا افتتاح کند اما بعد پشیمان شد و گفت من بیرون از ایران سرمایه‌گذاری نمی‌کنم. آن زمین‌ها را هم پس داد. شاید من هم کمی از همین روحیه بهره برده باشم.

من مباحثی که شما در کمیسیون صنایع اتاق تهران مطرح می‌کردید را هم دنبال می‌کنم. شما بحث‌های تخصصی صنعتی ارائه می‌دادید. از سوی دیگر هم اطلاعات صنعتی خود را به راحتی در اختیار رسانه‌ها قرار می‌دهید و روشنگری می‌کنید. مقاله‌های زیادی ارائه می‌دهید و تا جایی که به یاد می‌آورم، بحث معافیت مالیات بر صادرات با تلاش شما لغو شد. این فعالیت‌های داوطلبانه در روحیه شما از کجا می‌آید؟
قبل از اتاق هم در سندیکای برق بودم؛ آن را فراموش کردید. ما در سرآوا پروژه‌هایی مثل ایران من و مدرسه‌سازی هم داشتیم. راستش را بخواهید من عمیقا احساس می‌کنم که زکات هوش و تحصیلات، این است که آن را به اشتراک بگذاری و به دیگران نیز کمک کنی. من باور دارم که هر چقدر هم ثروت داشته باشی، در یک جامعه فلک‌زده کیفیت زندگی‌ات افزایش نخواهد یافت. من اصلا از پول بدم نمی‌آید اتفاقا آن را دوست هم دارم. ‌ نگرش من نسبت به پول، عنصری برای جمع کردن نیست بلکه معتقدم پول ابزاری برای زندگی باکیفیت‌تر است. اگر هدف من صرفا پول بود، خب الان در کالفرنیا و آمریکا دم ساحل نشسته بودم. حالا که ایران ماندم، باید سعی کنم وضعیت کشور را بهبود بخشم جلوی ریخت و پاش‌هایی که باعث شده کشور به این روز دچار شود را بگیرم.
مساله دوم هم این که اصلا به فکر کسب و کار خودم هستم! من باور دارم اگر حال اقتصاد کشور بهتر باشد، حال کسب و کار من هم بهتر خواهد شد. من همیشه به دوستانم در اتاق بازرگانی هم می‌گویم که بیاید همه باهم برای بزرگ‌تر شدن کیک بجنگیم نه برای بزرگ‌تر کردن سهم خودمان از کیکی که روز به روزکوچک‌تر می‌شود. هدف من هم همیشه همین بوده است.

برای همین هیچ وقت وارد هیات رئیسه اتاق نشدید؟

درست تصور کردید. اتفاقا در این دوره از انتخابات اتاق، بسیاری از دوستانی که به من لطف داشتند، از من خواستند کاندیدای هیات رئیسه اتاق شوم، اما من قبول نکردم؛ زیرا احساس کردم که من هدفی برای خود تعریف کرده‌ام. ما در کمیسیون صنایع به جز پروژه لغو معافیت مالیاتی صادرات مواد اولیه خام، در حال مطالعه راجع به بازنگری ساختار مشوق‌های صنعتی کشور هستیم. ما قرار است بر بحث حمایت از صادرات کار کنیم. من با خودم فکر کردم با توجه به این شرایط کشور و در چهار سال آینده که ما تازه دوباره به اتاق رفته‌ایم، اگر بتوانم همین چند پرونده را به نتیجه‌ای برسانم شاهکار کرده‌ام. بیشتر از این هم بعید می‌دانم بتوانم نتیجه‌ای بگیرم پس نشستن بر کرسی هیات رئیسه کمکی به هدف من نخواهد کرد و ممکن است من را از آن دور هم بکند. به همین دلیل هم قبول نکردم. امیدوارم در انتخابات کمیسون‌های اتاق بتوانم رای لازم برای کمیسیون صنایع را بیاورم و اگر نتوانستم هم اشکالی ندارد؛ دوستان در اتاق بازرگانی به من لطف دارند و در مرکز پژوهش‌ها، پرونده‌های خود را جلو خواهم برد.

چقدر از همه این صحبت‌ها امید می‌بارد. شما امیدوارید؟

امیدواری روز به روز سخت‌تر می‌شود. کشور به شدت دچار روزمرگی شده و کیفیت زندگی مردم هم افت کرده است. ما در مقامات ارشد دولتی کشور اتفاقا افراد دلسوز و نخبه زیاد داریم اما اصطکاک‌های درون سیستم آن قدر زیاد است که این افراد هم خروجی ندارند. بدتر این که همه کشور درگیر مدیریت بحران و آتش خاموش کردن شده است. یک روز قیمت مرغ، تخم مرغ گوشت، کمبود گاز، کمبود برق و... وقتی این طوری در باتلاق هستی نگاه به آینده خواه یا ناخواه نابود شده و بحران آینده کشور هم تشدید می‌شود.

معمولا یک سوال ثابت از همه مصاحبه‌شونده‌ها می‌پرسم. به کارآفرینان جوانی که دوست دارند کار در بازار ایران را آغاز کنند اما ناامید هستند، چه توصیه‌ای می‌کنید؟

اولا این که واقع‌بین باشند؛ وقتی می‌گویم واقع‌بین باشند، منظورم این است که هر کسی برای کارآفرینی ساخته نشده است. گرداندن سازمان خودتان توانایی‌های زیادی می‌خواهد زیرا شما در راس هرم هستید. برای مثال در همین سازمان هم وقتی مدیر ارشد من حالش خوب نباشد به من شکایت می‌کند و غر می‌زند اما من نمی‌توانم جایی برون‌ریزی کنم. کارآفرینی تحمل فشار و مدیریت استرس خاصی می‌خواهد. ما استادی در دانشگاه هاروارد داشتیم که می‌گفت کارآفرینان موفق اصلا ویژگی‌های ژنتیکی خاصی دارند و نوع بازخورد بدن‌شان به استرس متفاوت است. من در شرایطی که پدرم تازه فوت کرده بود و سازمان دچار بحران بود، معادل ۶۰میلیون دلار سفته امضا کردم. همزمان هم همه‌ چیز ما در رهن بانک بود. منزل شخصی من، منزل شخصی مادرم، منزل شخصی خواهرم و حتی باغ میگون ما. یکی از دوست‌های من در انگلستان که بعد از من به ایران بازگشته بود، مرتب می‌گفت که دوست دارد به انگلستان بازگردد. این در حالی است که دوست من کارخانه‌ای کاملا سرپا و سرحال داشت اما مرتب نق می‌زد که من می‌خواهم به انگلستان بازگردم. من تعجب می‌کردم و می‌گفتم اینجا برای خودت شرکت خودت را داری و خانه‌ات بزرگ است اما می‌خواهی به لندن برگردی و در خانه‌ای کوچک زندگی کنی؟ یک روز به خانه او رفتم و دیدم زیر چشم‌های او گود شده است. پرسیدم چه شده که گفت بین سهام‌داران ما بحث شده است و اگر شرکت به مشکل بخورد، من را به دلیل سفته‌هایی که دارم، می‌برند. من همان جا، به او گفتم برگرد انگلستان. تو نمی‌توانی در راس یک سازمان باشی و استرس آن را تحمل کنی. ما هم باید نسبت به این موضوع واقع‌بین باشیم.
به جز این، افراد هنوز دوست دارند سازمانی مانند اسنپ و دیجی کالا شوند. باید قبول کنید که آن کشتی دیگر رفته است. کپی نکنیم و اگر می‌خواهیم کسی را کپی کنیم، درست کپی کنیم. من از ایرانیان حرکت‌های گله‌ای زیادی سراغ دارم. اخیرا یکی از فولادسازان محترم با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد کابل بسازد. از او پرسیدم شما عدد و رقم و حاشیه سود چند درصدی این صنعت را می‌دانید؟ پیچیدگی‌های آن را می‌شناسید؟ چرا دوست دارید وارد یک بازار شلوغ شوید؟ حتما به این فکر کنید که کسب و کار شما قرار است محدود به بازار ایران شود یا توانایی بین‌المللی شدن را هم دارد؟ محدودسازی خود به بازارهای ایرانی بسیار خطرناک است. ما قدرت خرید کمی داریم و مقیاس بازار ما بزرگ نیست. همین بغل دست ما شرکت‌های کشور ترکیه در یک زمین یک بازار ۴۰۰ میلیون نفری با تولیدناخالص داخلی ۳۰ تریلیون یورویی بازی می‌کنند. بازارها همگی جهانی شدند و خیلی سخت است که برای بازار ۸۰ میلیونی کالای رقابت پذیر و با کیفیت تولید کنی. مثال آن هم همین موبایلی است که می‌بینیم در چین تولید می‌شود و به نام کالای ایرانی معرفی می‌شود.

من در آخرین لحظات این مصاحبه، یک بار دیگر سوالی که داشتم را از شما می‌پرسم، شما می‌توانستید در استارت‌آپ‌های سیلیکون ولی و وال‌استریت مشغول به کار باشید. ممکن بود یک یونیکورن داشته باشید. از بازگشت به ایران پشیمان نیستید؟

بله اگر به ایران نمی‌آمدم، در سیلیکون ولی یا وال استریت مشغول بودم. اتفاقا همین امروز هم داشتم نگاه می‌کردم که هشت ایرانی جزو ده یونیکورن برتر آمریکا شده‌اند. شاید من هم می‌توانستم یکی از آن‌ها باشم.

من متوجه نشدم که پشیمان هستید یا نه.

نه. پشیمان نیستم زیرا زندگی با کیفیت و خوبی داشتم؛ درست است تنش‌ها زیاد بود و به من فشار آمده است اما اگر به آمریکا می‌رفتم و یونیکورن خلق می‌کردم هم مشخص نبود دقیقا چه مسیری را طی می‌کردم. نمی‌دانم نمی‌شود اظهار نظر کرد ولی می‌دانم که من پشیمان نیستم.

برچسب‌ها

پروندهٔ خبری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.